من نمی دونم قضیه چیه؟ یا خدا یه مرغ استخدام کرده که هی از ملکوت به اعصابه ما برینه یا از همون اول اعصابه ما گوهی بود!
اگه به خاطره آبروی مسخره ی دست و پا گیره مامان و بابام نبود تا حالا هزارتا کار کرده بودم تا حالا هزار بار از اینجا رفته بودم بدون هیچ نقشه ی قبلی.مورد شور تو و این زندگی و دانشگاه و مشروطی و درس های پاس نشده و هزارتا چیزه دیگه رو ببرن!
حالا فکرشو بکن! تو اعصابت ریده!اونوقت اون احمق کون گنده زنگ بزنه بهت :وای وای شما نمیاین بیرون؟! حالا می گم نه مگه بیرون خبریه؟! وای وای بیاین خوش می گذره! چقد تو بد سلیقه ای!!!!!
آخه آدم *# @ #8 & مگه من مثه تو بیکارم؟ مگه من مثه تو غم بزرگ زندگیم دوست پسرامن؟! من خودم موندم چه گوهی بخورم با این زندگیه نکبتی اونوقت تو میگی بیام بشینم پیش تو پسرای بوزینه ی شهرمونو دید بزنم؟!
هر خری رد می شه با ما احساس صمیمیته مزمن می کنه! برو بابا حوصله ی هیچ کدومتونو ندارم!
فردا اگه دادی که دادی اگه ندادی من انصراف می دم!
زندگی و با تمومه فک و فامیلاش هر چی هم که به اونجات حواله بدی بازم یه جا کم میاری! دقیقا همین جایی که من الان وایسادم!
تو انتره اورانگوتان هم که هر وقت باید باشی که من باهات دعوا کنم خوابی! یه هفته که جوابتو ندادم آدم میشی!
اااااااه چرا هیچکی نیست من باهاش دعوا کنم؟! الان مجبورم بزنم خودمو خونی مالی کنم!
می رم الان یه عالمه قرص امگا ۳ می خورم تا بمیرم!
ولم کنین تو رو خدا!(دچار توهم شدم! آخه کی تو رو گرفته که حالا بخواد ولت کنه؟!)