من اصلا حس درس خوندنم نمیاد.گشاد شده خیلی...!
هه هه همه از دستم کلافه و خسته شدن.دلم الان چند شب بستری توی بیمارستان می خواد اونم بدون ملاقاتی.
خیلی لجبازیم گرفته.دلم بازی بچرخ تا بچرخیم می خواد.
امروز خواب دیدم با یخ دختر چادری کلی دعوا کردم،کلی داد زدم سرش.الان احساس سبکی می کنم.
بیا بریم کوه؛کاش یا تو دختر بودی یا من پسر.
از وقتی که خودم شدم یعنی خودِ خودم،کم پیش میاد کسی بتونه تحملم کنه..
حالا بزار امتحانا تموم بشه یه فکری هم واسه این حال لعنتی میکنم.
بعضی وقتا حالمو بهم می زنی.از اینکه می گی بگو و شاد باش بخند!از اینجاها می شه فهمید که تو خودتو خیلی خیلی دوست داری.انگاری به آخر خط رسیدیم اما هیچ کدوم بلیط نداریم که پیاده شیم.الکی خودمونو پشت صندلی ها قایم کردیم.خودمونم خوب می فهمیم که آخرش اینه که می ندازنمون بیرون.هرچقدم که خوب قایم بشیم...!
می خواستم یه عکس بزارم اینجا از دیشب هرچی تلاش می کنم که آپلودش کنم نمی شه که نمی شه!