خوب تصمیم گرفتم دیگه روز نوشت بازی و مسخره بازی رو فعلا تعطیل کنم و به سبک همون وبلاگ اولی بنویسم.
یکی از پستهای اون یکی وبلاگ که خیلی دوسش دارم با اندکی دخل و تصرف:
از خدا می خوام که بعد از من بهت یه پری دریایی بده٬از اونایی که از کمر به پایین شکل ماهی ان.
فعلا خوشم و خرم.حال نوشتن نیست.
زمانی هم نگاهت از آنه من بود و هم حواست
فردایش فقط نگاهت را داشتم
و امروز نه نگاهی مانده برایم نه حواسی.
دیگر دلی برای آدم نمی ماند وقتی تو را می خواهند برای پر کردن تنهایی های خودشان.و راحت جایت را با چند کاغذ و یک مشغله و یک عدد منشی عوض می کنند؛
و تو دوباره می روی٬پرت می شوی گوشه ایی و می پوسی تا شاید دوباره تنهاییشان تو رو یاد آوری کند برایشان.
تو اگر نجنبی در این بیغوله٬همیشه باید نقشه چوب پنبه های لعنتی را بازی کنی و جا خالی ها را پر کنی و کسی دلش به حال تنهایی های تو نمی سوزد.
تو اما باید همیشه بفهمی و درک کنی و خانوم باشی.تو نباید در سکانسی که هیچ دیالوگی برای گفتن نداری سر و کله ات پیدا شود.تو همیشه باید لبخند بزنی.تو هم باید برای خودت مشغله داشته باشی٬تو نباید اینقدر غرغرو باشی و اینقدر ناراضی
تو حق نداری او را حق تمام و کمال خودت بدانی
می فهمی لعنتی ِ من ؟تو حق نداری.
و شاید زندگی همین باشد...
شاید باید کنار آمد.شاید همه چیز همان گونه است که باید باشد.
شاید تو فلسفه ها را دیر فهمیدی.شاید از اول همین بوده است.
شاید همه چیز سر جایش است و این تویی که سر و ته شده ای و از همه نالانی!
خوب آروم بگیر .تو هم دیگر حوصله ی همه را سر بردی.
-> دیگر حوصله ی اشکهایی که مدام به بهانه ی تو می ریزند را ندارم
هِرری عزیزم.
با جولیای رویاییت به از این باش که با ما بودی
->به گمانم پشت پرده ی این غیبتها سناریو جذاب تری به نمایش در می آید که این چنین محو تماشایش شدی.
باشد.مرا هم دگر ملالی نیست.ما هم دگر دلمان تاپ تاپ نمی کند.
چقدر هم که خودمان را تحویل گرفتیم.که لابد مرده است که نیست.و چقدر دلمان آشوب شد و چقدر همه مسخره امان کردند.غمی نیست.
برای بار صدم می گویم غمی نیست...
و چقدر بی کس شده ام این روزها.و چقدر ویار دردل کردن با غریبه گرفته ام.و چقدر هم که در خودم ریختم.من که می دانم٬منشی ها همیشه جذاب بوده اند و هستند هنوز.
تو نمی توانی دیگر این حس زنانه ام را با علت و معلول کردنهایت گول بزنی.
من و تو و این سیمهای سیاه و سفید بینمان.چقدر همه حسودمان شده بودند.چقدر به خودم می بالیدم.آنقدر برایت عوضی شده بودم که دیگر هیچ کس باور نمی کرد این نادی همان نادی کله شقی باشد که مدام می شکست آدمها را و به آنجایش هم نبود .
چه کردی با من را نمی دانم!
از وقتی دیگر با هم دعوا نکردیم و سر هم داد نزدیم٬این چنین فرو ریختی.دلم لک زده برای عصبانی شدن هایت٬برای «حرف نزن٬هیچی نگو» گفتن هایت.
حالا دیگر چه فرقی می کند٬تو دیگر توی همیشگی و دوست داشتنی من نمی شوی.نمی خواهی که بشوی.
اما هنوز هم دلداری هایت٬بهانه هایت٬غیبت هایت٬دیوانه بازی هایت٬همه و همه روانی ام می کند.
هه هه اینجا یه متن بود به چه گندگی اما حذفش کردم!
با من اصلا شوخی نکنین.جنبه هم هیچی ندارم
حوصله هم هیچی ندارم
اخمو هم هستم
لجوج و کله شق هم هستم.
تنبل هم هستم
مازوخیسم هم دارم
حرف هم نمی زنم
خوابالو هم هستم
مشروطی هم هستم
ترم بعد اخراجی هم میشم
از فیزیک هم متنفرم
از پسرای خنده رو و مودب هم متنفرم
از دخترای محجوب و با حیا هم حالم بهم می خوره
از ۲۰۶ که دیگه خیلی متنفرم
از احمق شماره ی ۱ بدم میاد
از احمق شماره ی ۲ متنفرم
از احمق شماره ی ۳ هم بدم میاد هم متنفرم
از زن عمو ی تازه به دوران رسیدم هم بدم میاد
از پسر تپل کوچه پشتیمون اصلا بدم نمیاد خیلی هم دوسش دارم
دلم می خواد برم از یه راننده تریلی (از این ماموتا) خاستگاری٬خواستگاری؟ کنم
اگه جواب رد بده می رم از یه مردی که لنج ماهیگیری داره خاستگاری ٬خواستگاری؟ چه می دونم بابا دیگه حالا هر چی ٬می کنم!
خیلی هم من دختر جدی هستم
خیلی هم خودمو می گیرم
خیلی مغرور و از خود راضی و بی تربیت و بی ادب و بی نزاکت هم هستم
خیلی گاو هم هستم
اصلا هم مصمم نیستم
اصلا حوصله فضولی کردن ندارم
به کاره کسی کاری ندارم خوش هم ندارم کسی به کارم کار داشته باشه
الانم دوست دارم با صدای بلند آهنگ گوش کنم خودمم باهاش بخونم
به من چه که بقیه خوابن.
از آدمهای خاکی ااصلا خوشم نمیاد٬یعنی چی آدم با همه بخواد صمیمی بازی در بیاره؟
در حال حاضر هم تعداد آدمهایی که بتونم تحملشون کنم ۴-۵ تا بیشتر نیستن!
غرغرو هم نیستم
گول زنکم!یعنی ...یعنی نداره.همه چیو که نباید توضیح داد
یه روز از یکی خوشم میاد...یه روز بدم میاد...یه روز خوشم میاد.... یه روز بدم میاد
نمی دونم که صبور هستم یا نه اما می گن که هستم
از خرید کردن هم اصلا خوشم نمیاد مخصوصا خرید سو تی ن و مانتو و شلوار و لباس و کیف و زلم زیمبو
فقط کفش خریدن رو دوست دارم
از زلم زیمبو هم بدم نمیاد فقط اگه آدمش پیدا بشه و برام بخره منم به خودم آویزونشون می کنم.
جنبه ی کتاب خوندن هم ندارم.تا یه هفته یا دچار بحران شخصیتی می شم با میرم عاشق شخضیت کتابه می شم.
فیلم دیدن هم همینطور
مثلا دیشب یه فیلم دیدم دختره از دوست پسرش بود شوهرش بود کی بود نمی دونم بچه دار شد حالا نفهمیدم طرفش مُرد یا گذاشت رفت(خوب اول فیلم رو ندیدم دیگه اه حالا هی گیر بده!)خلاصه دختره آواره شده بود حامله هم شده بود و کلی ماجرا بعد بچه اش که به دنیا اومد چقدر حس قشنگی بود.آدم یه بچه داشته باشه که باید بزرگش کنه!باحاله نه؟!
حالا فکر کن...من الان دلم بچه می خواد.
جنبه ندارم یعنی همین !
خوب نادی جان حالا از اول بخون ببین چه موجود دوست داشتنی و گلی هستی!
فکر کن تموم روز رو منتظر شب باشی.شب هم هیچ اتفاق خاصی نیفته.
تازه فکر کن تموم روز رو هم بخوابی که شب بیدار بمونی و شب هیچ خبری نشه
مشروط شدم!
دیشب جرات کردم برم نمرهامو توی سایت دانشگاه ببینم.
می دونستم که مشروط می شم ها اما بازم گریه ام گرفت.
بعد از ظهری که دیگه داشتم از شدت بغضیدگی خفه می شدم.
نه به خاطر مشروط شدنم.به خاطر ...نمی دونم شاید به خاطر بیکاری!
یعنی زدم کانال pmc بعد داشت از این آهنگ دیمبلو دیمبویی می ذاشت٬از اونایی که آدم یاد ِ عروسی میفته...بعد فکر کردم اگه ندا عروس بشه و بره من روز عروسیش چه جوری خودم رو کنترل کنم و گریه نکنم! اینکه بخوام به عنوان تنها خواهر عروس برقصم که دیگه اصلا حرفشم نزن
خوب خیلی زور داره! یکی از بچگی پیشت باشه٬همه کست باشه بعد یکی بیاد یه شبه اونو ببره و بشه عزیزترینش...من که از شوهر ندا متنفرم...از همین الان بگم!
دلمم الان گریه می خواد اما حوصله ی سر درد بعدش رو ندارم!
فایده نداره ...ریخت.
ای وای!
دیدی این بلاگ اسکای الاغ چجوری قالبشو به ما انداخت خواهر؟!
خوب من یکم داشتم کنجکاوی می کردم نمی خواستم که جدی جدی قالب ِ رو هم عوض کنم!
حالا دیگه شده.شما هم سعی کنید خودتون رو با چیزهای جدید وفق بدید...
من شدید ناراحتم.یه گندی به کامپیوتره زده شده که من نمی تونم برم اون یکی وبلاگم رو آپ کنم.
دلم می خواست تمومه امشب رو پای کام بشینم اما گند بزنن این سرما خوردگی رو.تنم خسته اشه.باید بره بخوابه.
یعنی جدآ من انقدر مزخرف شدم که این روزها هیچکی حوصله امو نداره؟!
با اون احمق شماره ی ۱ که دعوام شد.انتر ِ بی شعور فکر کرده کیه؟یا فکر کرده من کی ام؟!دیگه آدم هر حرفی رو که از اون دهنش نمی ندازه بیرون.
شدم شبیه خاله اقدس از اونا که هی غر می زنن.
شدم که شدم.
نمی دونم ایراد از من ِ که سریع همه به خودشون اجازه می دن باهام شوخیه ناموسی کنن یا نه این جور آدمها با همه همین جورن!
ولی یاد ِ این جمله ی گرانبهای نَن جون می یفتم که می گه تا دختر نخواد پسر هیچ گوهی نمی خوره!سرم سوت می کشه!چه تفسیرهایی!
خیلی احمقم.شاید باید سخت تر از اینی که هستم باشم.
غیر قابل نفوذتر...
ولی من اینی نیستم که پشت این کلمه های تایپ شده می زنه بیرون!(عجب جمله ی ت خ می ی)
منشا تموم گندهای زندگیم همینجا بوده.پشت همین مانیتوره زپرتی.۲-۳تا گنده خارج از محدوده داشتم.منظورم از گند رو که می گیری دیگه؟
نه دیگه بابا تا اون حد.گند دیگه گند.کاری که در گذشته کرده و در حال از انجام آن شرمنده و خجولید.
اصلا داشتم چی می گفتم؟
هان.احمق شماره ۱!
احمق شماره ی ۲ هم بعد از ۳-۴هفته با اعتماد به نفس ِ بی نظیر و همیشگی خودش sms زدن و ما رو ملطوف خود قرار دادن و با کمال وقاحت می گویند که: اصلا معلوم هست تو کجایی؟زنده ای هنوز؟چرا هر چی sms می دم جواب نمی دی؟(ا ِ واه)
و بعد ما باید بهشون متذکر شویم که ببخشید گلاب به روتون که گوشی شما چندیست که قطع گردیده و به نیستی گرویدید!
و بعد ایشون بگویند که آره گوشیهامون همه قطع شده بود این خط هم ماله مامانه!
و بعد دیگر ما چه بگوییم؟!همین که می گوید می روم سر کار و حقوق می گیرم و ما هم تبریک می گوییم و یه عزیزم هم می چسبانیم در کونش تا گمان نکند دوریش ما رو دلتنگ و معصوب کرده
احمق شماره ی ۳ هم که قبل از سفر مورد لطف و عنایت ما قرار گرفت و دیگه کلاه ش هم این ورها بیفتد گمان نکنم در پی اش بیاید.
خوب آخه بدم اومد ازش...یعنی چی که با گوشی دوست پسرت هی زنگ می زنی به من؟!که بگی دوست پسر داری و همیشه تو ...!نعوذبالله!(=)) چی گفتم!این کلمه رو از کجام در آووردم نمی دونم!) یا زنگ می زنی به من که نادی نادی دلم برات اینقد شده بیا ببیینمت!
ما هم خر میریم که مارو ببینه.
نادی نادی بیا بریم بیرون.
ما هم خر خوب بریم عزیزم!
نادی نادی دیشب توی چت با یه پسره چت می کردم.فلان بود بلان بود انقد پول می گیره ماهی انقده وضعش خوبه و....
خوب؟
هیچی دیگه قرار گذاشتم باهاش بیا بریم ببینیمش.
OKAY.
نادی نادی ناراحت که نشدی؟!
نع!
خوب به بابام اینا گفتم با تو میرم بیرون٬دیگه زیاد گیر ندادن!
اهوم.
خوب این اتفاق ۲-۳بار افتاد و من مدام باید نقش مترسک سر خرمن رو ایفا می کردم
آخرشم اون قربون صدقه هاشون که نمی دونم از کدوم سوراخشون در میارن کونه آدمو می سوزونه.
خوب قرار بود من برم ببینمش منم حال نداشتم خیلی محترمانه sms زدم که حال نداریم نمیام ببخشید...بعد اون می گه می شناسمت خودم بیام رام می دین؟!بازم محترمانه گفتم نع!
بعد دیدم زنگ زده اومده دم ِ در خونه...
حالا من چی گفتم و اون چی گفت بماند...ولی خدا را شاکریم که ۲ هفته ایست از شر زنگ زدنها و مزاحمتهایش راحتم.
فعلا احمق ها تموم شدن.
تا قسمت بعدی خدانگهدار.
چه همه حرف!
همینی که هست.