هه هه بچه گوزو رو...!

امشب شام دعوتیم

احساس می کنم سرما هم خوردم

مامان و بر و بچه ها رو هم فردا می فرستیم برن تهران!

یه هفته با بابا خان چه کنم رو نمی دونم.فکر کن تمومه یه هفته باید متحمل همه ی مهر پدری بشم اونم یه تنه ...

آخرش من آرزو به دل می میرم که این بابای من یه جا آروم بگیره تا من براش چایی بیارم!توی این خونه ی ما همه چی بر عکسه!هر چی هم به حاج آقا می گم پدر جان شما برو من خودم واسه خودم چایی می ریزم٬من خودم میوه می شورم و کوفت میکنم٬بابا تو رو خدا بی خیال دیگه غذا رو خودم واسه خودم می کشم...

مدام هم می پرسه چی می خوای بابا؟! فقط از جلوی در آشپزخونه رد بشی باید به این سوالهای بابا جواب بدی!!

دیگه آدم دیوونه می شه بعضی وقتها!

هرچی می گم بابا داری ما رو لوس بار میاری ها!اصلا اصلا گوش نمی ده که.

خلاصه اینکه این بابای ما هم یه سریال ۹۰ قسمتیه.

باباست دیگه!

اصلا به خاطر روز پدر اینا رو ننوشتم خودشون اومد.

حالا روزشم مبارک...

                                   -- - - - - -- - - - -------- - - -- -

بزار از سفرم بگم.همین اول دو تا اعتراف می کنم:

من مسواک یکی از بچه ها رو لگد کردم هیچی هم بهش نگفتم. خوب به من چه مربوط؟جای مسواک روی تخته؟!

مسواک اون یکی دیگه از بچه ها هم روی اوپن ِ آشپزخونه ه بود بعد دستم خورد بهش٬بعد مسواک ِ هم قلپی افتاد توی آشغالهایی که ریخته بودیم اون پایین...بازم که من چیزی نگفتم که.

دریا هم انقدر کثیف و آشغال بود که من هر وقت می رفتم لب ساحل یه چوب دستم بودم و یه تپه نایلون  جمع می کردم.انقده که کثیف بود.این ۳ کله پوک هم که هیچی از حفظ محیط زیست نمی دونستن هی هم به من می گفتن بیکاری؟بلانی؟بیا بشین آبرومونو بردی!الکی جمع نکن از اینها زیاده و ....فقط یه غریق نجات ِ با ادب و با شخصیت و دماغ گنده اونجا بود که اومد و  از زحمات من تشکر و قدردانی  کرد!

ااااه پسره لولو برده الان اس ام اس زد!

ولی خبر نداره که ما اونو از بازی انداختیم بیرون که!

حرف من یکی ِ ...من اولتیماتوم داده بودم.حالاکه من رو جدی نگرفتی حقته که لولو ببردت!

راستی یوگی یادتونه؟!دیگه یادتون نباشه چون من یادم رفت که همچین چیزی هم هست

کلا توی سفر هم همگی حیران این سرعت من در تعویض عشقولی بوده و هستن.

خوب چیه؟آدم توی زندگی نیاز به تنوع داره.

دیروز خانوم شُلی پُلی زنگ زده به خانوم غرغر می گه اون بچه گوزو چطوره؟!

منو می گفت ها! خود کرده را تدبیر نیست!انقدر که توی سفر به هرکی رسید گفتم هه این بچه گوزو رو ... حالا معروف شدم به بچه گوزو!

یادم باشه دفعه های بعد صفات بهتری رو خطابه کنم به دیگران!!!

این خطابه که الان گفتم خودم نمی دونم دقیقا یعنی چی.اما منظور این بود که صفات بهتری رو از خودم متراوش کنم!

ترسم از بی رحمی شب نیست...

خیلی ساده است؛ببین اولش خوبه٬کلآ اول همه چیز خوبه.

اولش هی فیلم بازی می کنی٬میشی سوپر من٬میشی سیندرلا یا چه می دونم می شی نیمه ی گمشده؛

وسطش کم میاری.دیالوگات تکراری می شه٬خسته کننده و مسخره می شی.

کم میاری و میشی خود خودت.خوب؟

هیچی دیگه بقیه اش توضیح واضحات ِ ٬

هر وقت خودت بشی دیگه کم پیش میاد دوست داشته باشن.پس فکر کردین دروغ واسه چیه؟ واسه اینه که آدم خودش رو دوست داشتنی تر جلوه بده.

 

این روزها شدید احساس تنهایی دارم

این شبها بیشتر

می دونی این آدمها نیستن که تو رو توی بدترین شرایط تنها می زارن...این بدترین شرایط ها هستن که وقتی سر و کله اشون پیدا می شه که هیچکی نباشه

دلم می گیره  وقتی قاطی میشم با زندگی آدمهای دیگه...

دلم می گیره وقتی دوستای اینترنتی رو بعد مدتها می بینم و همه اشون می گن نادی واسم دعا کن!

ما کسخل ترین و مست ترین پایه های هر شب نت حالا هر کدوم گیره یه مشکلیم به بزرگی قلبهای خودمون.

باور کن دلم می گیره.بعضی ها با این همه دوری بازم حس می کنی نزدیکه نزدیکتن.من همشونو دوست دارم واسه همشون دعا می کنم.کاش هیچکی گیر نکنه!

من باز محسوس شدم.من باز دلم خدا رو می خواد.دلم تو رو می خواد.من ازت متنفر شدم.

من تندیس حماقتم.

 

پسووردم توی پرشین بلاگ کار نمی کنه!

توف تو رووت یه عالمه مطلب داشتم که بنویسم.

گوشیتو خاموش می کنی که چی؟فراری ام فراری!اصلا من این موبایل رو بندازم تو چاه خوبه؟

از شما هم کلی شرمندگیم!ببخشید.در حال حاضر فراری ام.مرا دریاب.

ناراحت نشی یه وقت از دستم.

دیگه این روزها همش می خوابم که زوود زوود بگذره.

بی ادب شدم دارم به نفع خودم زندگی می کنم

شبها هم فیلم نگاه می کنم.

جواب تلفن هم نمی دم.

دو در هم می کنم.

شما هم مارو فیلم کردی ها! دیگه  حق نداری اینجا بنویسی.اسمتم پاک می کنم.همینی که هست.تو که نمی نویسی الکی چرا اسمت اینجا باشه؟!این یه تهدید بود.اگه دفعه دیگه ننوشی وبلاگ ماله خودم می شه.همین.هیس!حرف نباشه.حالا کسشعر گفتن که دیگه آسوونه زیاد نمی خواد کالری بسوزونی.

الانم برم حموم سر سره بازی.

یه کلاه کرمی خریدم خودم رو جای پسرا جا بزنم انقده خوشگله.

خوب رفتم.

جینگیلی بینگیل...

یکم بفهم!

مخاطبهای نوشته هام خیلی زیاد شدن.هیچ کدوم هم نمی تونن متن خودشونو پیدا کنن!

کسخل ان ها!

خوندن این جمله ی قصار بالا سخت شدن انگار! خوب اینجوری می گم:

کسخل هستند ها!

حوصله ام سر رفت٬چرا نمی فهمه که باید بره؟!

خودمو الان خیلی دوست دارم.اصلا عذاب وجدان هم ندارم.اصلا هم گه گیجه نگرفتم.اصلا فهمیدی من ۱۴تیر دارم می رم سفر؟!

من خیلی متزلزلم!آخرشم می ترسم این التزاز (!) منجر به سوختن گوشیم بشه

انقدر که من هی خاموشش می کنم و می گم نادی حق نداری بری طرفش ها!و الباقی...

این چرا هیچی نمی فهمه؟!دیگه داره دیوونه ام می کنه!

راستی بزارین یه آدم جدید رو معرفی کنم:

یوگی...جیجله من٬عشقولیه من.دوست داشتنی ترین مخلوق من.من خلقش کردم.ماله خودمه.تا هر وقت بخوام هست.اینجا...ببین توی ذهنم.

به یوگی زیاد رو نمی دم که بفهمه چه همه دوسش دارم.ولی بازم بعضی وقتا سوتی میدم و فکر کنم اون می فهمه!

خیلی بامزه است.وقتی باهاش باشی همش می خندی.خیلی کس خله.

ندا اصلا یوگی رو  دوست نداره... نمی دونم چرا!شاید حسودیش میشه.اما من دوسش دارم.هیچ منطقی هم ندارم واسه این دوست داشتنم!

دیشب هیچی نخوابیدم ۲ ظهر خوابیدم ۶ بیدار شدم.رفتم آرایشگاه جینگیل بل شدم!

الانم که بیدارم!

موهام می دونی چیجوری شده؟یه عکس داریم ماله بچگیامه.من و تو و امیر و ندا! موهام اونجا پسرونه بود.الان که خودمو توی آینه می بینم همش یاده اون عکس میوفتم !

 ولی موی کوتاه خیلی بهم میاد.هی من می گم من دقیقه ۹۰ شایدم توی زربات پتالتی دختر شدم شما باز بگو این افه اومد...

رضا می گه شبیه اون دختر مو مشکیه تاتو شدم!

مامانم می گه بچه هم که بودی دامن اصلا نمی پوشیدی هی شلوار پات می کردی٬موهاتم که کوتاه بود.هی راه می رفتی می گفتی من پسرم٬من پسرم =)) بعدشم می گه که خدا بهمون رحم کرد که تو پسر نشدی!چرا واقعا؟!

دندونت درد می کنه آره؟!

l-:

من هنوز تخلیه نشدم

امروز تموم آرشیو اینجا رو خوندم.خوشم اومد!

سرم درد می کنه.دلمم همینطور

برم بخوابم بهتره

الان ملت بیدار میشن باز غصه اشون می گیره که من تا صبح پای کامپوتر بودم

ولی خوب دوست دارم بنویسم الان

وای کاش من قیافه ام همیشه اینجوری بود.اینجوری دیگه بابا~~>

اما هی این شیکلکارو که می بینم این دوتا از همه بیشتر شبیه امه~~~>

نمره فیزیک رو که دیدم اینجوری بودم~~>

سر جلسه ها هم اینجوری~~>

امشب هم دقیقا اینجوری~~>

الانم اینجوری~~>

فردا هم اونجوری~~>

پس فردا....

هه جدا تا اینجاشو خوندی؟ =))دیوونه.

بالاخره ملت بیدار شدن خیالت راحت شد؟!

دود سیگار را بگیر و به عرش رو

خوب الان مرض update کردن گرفتم

 کلی امشب بغض داشتم.انقدر فشارش دادم که بره تو که احساس می کردم الانه که از پشت سرم بزنه بیرون.

حالا چرا اونجا؟! نمی دونم.حسه دیگه

چند روز پیش یه اتفاق خیلی جالب واسم افتاد.یه تجربه ی جدید.یه هنری که بالاخره به آرشیو هنرهای قبلیم اضافه شد.

آخه شما که نمی دونین آدم چقدر خندش می گیره وقتی جلوی نمره ی دانشجویش یه صفر می بینه که انگاری استاده با تمومه حرصش دوتا خط هم این ور و اون ورش کشیده باشه!

خیلی خندیدم.خیلی با مزه بود..

به من بگو بررو دختر شیرازی بشو اما نگو برو کادو بگیر٬خوب؟

دود سیگار را ببین برو بمیر...زیر پای را ببین ز جان گذر ز جان ز خانمان گذر...

جدا اگه امروز وقت دکتر نداشتی بی هوا می گفتم بیای بریم بخندیم!

حس کردم خیلی زندگی معمولی و روتین و منظمی دارم.از اون زندگیها که خیلی راحت می شه پیش بینیشون کرد.

یه رفیق دارم از سال ۸۱.هنوزم دارمش.خیلی بچه ی باحالیه!کلی الان فرق کرده.دورو ورش کلی دخترای رنگارنگه.اما یه خاصیتی داره.دقیقا وقتهای که من خیلی ناراحتم و هیچ کسی هم نیست و من میام نت که وقت تلف کنم اون هست.

 امشب داشتیم صحبت می کردیم.یه مشکل داره با این دوست دختراش.حالا طولانیه من حال ندارم بگم.ولی نکته ی جالبش اینجا بود که دقیقا نظراتش با نظرات من پیرامون همین عشقولی بازیها و کولی بازی ها یکی بود.

چه جوری بگم.یعنی از دید اون که یه پسر بود می گفت من دوست دارم اینجوری اینجوری اینجوری اما دوست دخترم می گه نه اونجوری اونجوری و...

خوب اینو داشته باشین.

اونوقت فکر کن یکی هم به تو بگه که کاملا رفتارات مثه یه پسر و هی هم ازت بخواد یکم لوس بازی ها و با نمک بازیهای دخترونه هم داشته باشی و تو هی سعی کنی و نشه.

حالا می خوام بگم که خدا در خلقت من دچار تردید شده!عجولانه تصمیم گرفته و آخرش شدم این!

به جان کی قسم بخورم من اصلا و ابدا دوست ندارم هی اصرار هی اصرار که آی ملت من شبیه پسرام و هیچ علاقه ای هم ندارم به اینکه خودم رو نادیده بگیرم و برم تو قالب کسی که من نیست.

خیلی زیاد هم دوست دارم مثلا مثل دختر خاله ی عزیزم باشم و کلی دخترونه و کلی مهربون و کلی لوس و کلی با افکار و منطق های خاص خودش باشم و فکر کنم که همه عاشقم هستند و فکر کنم که من هم هر آن از عشق حسن و حسین و علی و جواد و رضا ِ که بمیرم.اما نمیشه!

بابا به پیر به پیغمبر نمیشه.

به وحید حرف باحالی زدم!همین رفیقمو میگم.

اینکه آدم اولش هی حس می کنم که عاشق شده یکم که می گذره می گه حالا عاشق که نه ولی خوب دوستش دارم.کم کم هم یادش میفته که از تیپ طرف خوشش نمیاد٬طرف چرا گوشه ی فرش اتاقش اونجوری تا خورده بود٬ا ا ا طرف چرا انقدر سیریشه و هزارتا چیزه دیگه...

حالا این می گذره و تموم میشه.من اگه فردا روز یکی دیگه بیاد که حس کنم دوسش دارم اما بازم می ترسم از اینکه آخرش بشه اونجوری.

یعنی آدم به خودش شک می کنه.به احساساتش که در آینده میاد.

و در نهایت اینکه بهتره همه ی اینها باشه و نباشه.یعنی اگه امد خوش امد.

یعنی اینکه بزار باشه اگه می خواد هم نباشه

یعنی خوب هیچ خیالی هم نیست

یعنی اینکه آدم باید بفهمه که کسی موندنی نیست

یعنی روی طرف حساب بلند مدت باز نکن

یعنی بابا گیر نده دیگه باشه حالا هر جور که راحتی

یکم آدم کمتر از خودش انتظار داشته باشه خیلی خوش می گذره

مثلا وقتی از خودت انتظار صفر داری میری میبینی شدی ۱ خوب خوشحالم میشی!