هر هفته یه بار از این خوابها می بینم:
داریم از یه چیزی فرار می کنیم.تنها کسی هم که توی اون جمع رانندگی بلده منم.وقتی سوار ماشین می شیم پای چپ سگ مصبم نمی دونم به چی گیر می کنه که نمی تونم کلاچ رو بگیرم و بزنم دنده 1.بقیه هم مدام داد میزنن که زوووود باش.
یا توی حرکتیم بازم داریم از یه چیزی در میریم بازم این پای چپ بی صاحاب تو یه چیزی  گیر می کنه و نمی تونم  ترمز بگیرم.آخرشم نه از خواب می پرم نه خوابم به سر انجام می رسه.
تو خوابم ما رو کیر می کنی ها!

->ترم اول توی دانشگاه انقدر شاهکار زدم که الان باید با چهره ی مبدل برم سره کلاسا

Silence

 

خسته ام

حوصله هم ندارم

اصلا کسی با من حرف نزنه

 

->خاموش کردن گوشی که دلیل نمی خواد.خاموشم دیگه!

->دل و روده هام دچار واپیچیدگی شده.می خوام بالا بیارم.عزیزم بیا نزدیکتر٬لطفا

 -> لعنتی٬دوباره بی خواب شدم.همش تقصیر این جمعه ی مزخرف و خواب های زورکی بعد از ظهرشه.

یک بار گفنم و صد بار دگر میگو یم .!

 

 

با توجه به شانسم .!

اگه یه روز بخوام کون هم بدم .!

کسی برای کردن پیدا نمیشه .!

 

 

Sorry...

من از نوشتن در این مکان انصراف می دم!

DVP4919262

*.*

 

بیا با هم

به این دنیا

فحش ناموس بدیم .!

 

 

دو چیز هست که واقعا عصبیم می کنه؛

یکی اینکه وقتی توی دستشویی ام یکی بیاد در بزنه،

یکی هم اینکه وقتی پشت کامپیوترام یکی بیاد بپرسه چقدر کارت طول می کشه./

In My Dreams...



یه دختری بود که خودشو زده بود به مردن.
همه فکر کردن واقعا مرده.اونم هیچ انگیزه ایی واسه زندگی کردن نداشت؛واسه همین اصلا سعی نکرد به بقیه بفهمونه که زنده است.
واسه دختره مراسم گرفتن.داشتن می بردن قبرش کنن.
دختره بازم عین خیالش نبود.گذاشته بودنش توی یه ملافه ی سفید و گذاشتنش توی قبر.آخرین لحظه که ملافه رو انداختن روش دختره داشت مستقیم توی چشام نیگاه می کرد.اون لحظه واقعا می شد ترس رو توی چشاش دید و حس کرد.ملافه که افتاد روش منم ملافه رو روی صورتم حس کردم،منم داشتن کنارش قبر می کردن
...
قصه نبود،خواب دیروز ظهرم بود...
هی نانا نا نا