تو دیگه توی همیشگی نیستی

-> دیگر حوصله ی اشکهایی که مدام به بهانه ی تو می ریزند را ندارم

هِرری عزیزم.

با جولیای رویاییت به از این باش که با ما بودی

->به گمانم پشت پرده ی این غیبتها سناریو جذاب تری به نمایش در می آید که این چنین محو تماشایش شدی.

باشد.مرا هم دگر ملالی نیست.ما هم دگر دلمان تاپ تاپ نمی کند.

چقدر هم که خودمان را تحویل گرفتیم.که لابد مرده است که نیست.و چقدر دلمان آشوب شد و چقدر همه مسخره امان کردند.غمی نیست.

برای بار صدم می گویم غمی نیست...

و چقدر بی کس شده ام این روزها.و چقدر ویار دردل کردن با غریبه گرفته ام.و چقدر هم که در خودم ریختم.من که می دانم٬منشی ها همیشه جذاب بوده اند و هستند هنوز.

 تو نمی توانی دیگر این حس زنانه ام را با علت و معلول کردنهایت گول بزنی.

من و تو و این سیمهای سیاه و سفید بینمان.چقدر همه حسودمان شده بودند.چقدر به خودم می بالیدم.آنقدر برایت عوضی شده بودم که دیگر هیچ کس باور نمی کرد این نادی همان نادی کله شقی باشد که مدام می شکست آدمها را و به آنجایش هم نبود .

چه کردی با من را نمی دانم!

از وقتی دیگر با هم دعوا نکردیم و سر هم داد نزدیم٬این چنین فرو ریختی.دلم لک زده برای عصبانی شدن هایت٬برای «حرف نزن٬هیچی نگو» گفتن هایت.

حالا دیگر چه فرقی می کند٬تو دیگر توی همیشگی و دوست داشتنی من نمی شوی.نمی خواهی که بشوی.

اما هنوز هم دلداری هایت٬بهانه هایت٬غیبت هایت٬دیوانه بازی هایت٬همه و همه روانی ام می کند.

 

LUP0650019

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:15 ب.ظ

یه حسود دیگه به اون همه حسود اضافه شد!...
بسوزه پدر حسادت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد