من هنوز هم ....

 

این روزها روزه سکوت گرفتم روزه کامل که نه کله گنجشکی .

نمی دونم چرا این آدم هایی که احساس می کنن حالیشونِ ، چرا هی دم از تاریخ این مملکت میزنن . آخه یکی نیست بهشون بگه آخه رد یه قایق موتوری تو دریا چه سودی به حال قایق داره .!

 

تجربه : هیچ چیز لذت بخش تر از خوردن آدامس زیر دوش حمام نیست .

 

 

->

خدا هم بعضی وقتها خیلی دوست داشتنی تر می شود

بعضی وقتها به موقع سوزنش را فرو می کند تا باد کرده ها به ملکوتش نرسند

بد جور پنچر شدی .

متاسفم.

حس حسودیس دیگر.چه می شود کرد.

->

تمام افکارم قاطی شده

نمی دونم چی رو کجا گفتم و چی رو کجا نوشتم و آخر هم کلی حرف تکراری می زنم و کلی حرف نگفته روی دستم باد می کنه.

->

تازه به تنهاییم عادت کردم.دوباره همه با هم پیدایشان شد.نه یکی یکی.همه با هم!

->

لاک پشت را دیدی؟

دیدی که یک لاک دارد برای خودش؟

دیدی که هیچ لاک پشت عاقلی هم سعی نمی کند خود را در لاک دیگری جا بدهد؟

دیدی که لاک پشت هر وقت دوست داشته باشد از لاکش بیرون می آید؟

دیدی که وقتی لاک پشت ِ قصه ی ما می رود در لاکش دیگر کسی به زور  چوب بیرونش نمی آورد؟

دیدی آرامش اعصاب خورد کن لاک پشت ها را؟

دیدی کندی و تنبلی و آرزوی پروازشان را؟

 

خوب تصمیم گرفتم دیگه روز نوشت بازی و مسخره بازی رو فعلا تعطیل کنم و به سبک همون وبلاگ اولی بنویسم.

یکی از پستهای اون یکی وبلاگ که خیلی دوسش دارم با اندکی دخل و تصرف:

از خدا می خوام که بعد از من بهت یه پری دریایی بده٬از اونایی که از کمر به پایین شکل ماهی ان.

فعلا خوشم و خرم.حال نوشتن نیست.

سر و ته ام

زمانی هم نگاهت از آنه من بود و هم حواست

فردایش فقط نگاهت را داشتم

و امروز نه نگاهی مانده برایم نه حواسی.

دیگر دلی برای آدم نمی ماند وقتی تو را می خواهند برای پر کردن تنهایی های خودشان.و راحت جایت را با چند کاغذ و یک مشغله و یک عدد منشی عوض می کنند؛

و تو دوباره می روی٬پرت می شوی گوشه ایی و می پوسی تا شاید دوباره تنهاییشان تو رو یاد آوری کند برایشان.

تو اگر نجنبی در این بیغوله٬همیشه باید نقشه  چوب پنبه های لعنتی را بازی کنی و جا خالی ها را پر کنی و کسی دلش به حال تنهایی های تو نمی سوزد.

تو اما باید همیشه بفهمی و درک کنی و خانوم باشی.تو نباید در سکانسی که هیچ دیالوگی برای گفتن نداری سر و کله ات پیدا شود.تو همیشه باید لبخند بزنی.تو هم باید برای خودت مشغله داشته باشی٬تو نباید اینقدر غرغرو باشی و اینقدر ناراضی

تو حق نداری او را حق تمام و کمال خودت بدانی

می فهمی لعنتی ِ من ؟تو حق نداری.

و شاید زندگی همین باشد...

شاید باید کنار آمد.شاید همه چیز همان گونه است که باید باشد.

شاید تو فلسفه ها را دیر فهمیدی.شاید از اول همین بوده است.

شاید همه چیز سر جایش است و این تویی که سر و ته شده ای و از همه نالانی!

 

خوب آروم بگیر .تو هم دیگر حوصله ی همه را سر بردی.

تو دیگه توی همیشگی نیستی

-> دیگر حوصله ی اشکهایی که مدام به بهانه ی تو می ریزند را ندارم

هِرری عزیزم.

با جولیای رویاییت به از این باش که با ما بودی

->به گمانم پشت پرده ی این غیبتها سناریو جذاب تری به نمایش در می آید که این چنین محو تماشایش شدی.

باشد.مرا هم دگر ملالی نیست.ما هم دگر دلمان تاپ تاپ نمی کند.

چقدر هم که خودمان را تحویل گرفتیم.که لابد مرده است که نیست.و چقدر دلمان آشوب شد و چقدر همه مسخره امان کردند.غمی نیست.

برای بار صدم می گویم غمی نیست...

و چقدر بی کس شده ام این روزها.و چقدر ویار دردل کردن با غریبه گرفته ام.و چقدر هم که در خودم ریختم.من که می دانم٬منشی ها همیشه جذاب بوده اند و هستند هنوز.

 تو نمی توانی دیگر این حس زنانه ام را با علت و معلول کردنهایت گول بزنی.

من و تو و این سیمهای سیاه و سفید بینمان.چقدر همه حسودمان شده بودند.چقدر به خودم می بالیدم.آنقدر برایت عوضی شده بودم که دیگر هیچ کس باور نمی کرد این نادی همان نادی کله شقی باشد که مدام می شکست آدمها را و به آنجایش هم نبود .

چه کردی با من را نمی دانم!

از وقتی دیگر با هم دعوا نکردیم و سر هم داد نزدیم٬این چنین فرو ریختی.دلم لک زده برای عصبانی شدن هایت٬برای «حرف نزن٬هیچی نگو» گفتن هایت.

حالا دیگر چه فرقی می کند٬تو دیگر توی همیشگی و دوست داشتنی من نمی شوی.نمی خواهی که بشوی.

اما هنوز هم دلداری هایت٬بهانه هایت٬غیبت هایت٬دیوانه بازی هایت٬همه و همه روانی ام می کند.

 

LUP0650019

ماه پیشونی

هه هه اینجا یه متن بود به چه گندگی اما حذفش کردم!

هه هه

با من اصلا شوخی نکنین.جنبه هم هیچی ندارم

حوصله هم هیچی ندارم

اخمو هم هستم

لجوج و کله شق هم هستم.

تنبل هم هستم

مازوخیسم هم دارم

حرف هم نمی زنم

خوابالو هم هستم

مشروطی هم هستم

ترم بعد اخراجی هم میشم

از فیزیک هم متنفرم

از پسرای خنده رو و مودب هم متنفرم

از دخترای محجوب و با حیا هم حالم بهم می خوره

از ۲۰۶ که دیگه خیلی متنفرم

از احمق شماره ی ۱ بدم میاد

از احمق شماره ی ۲ متنفرم

از احمق شماره ی ۳  هم بدم میاد هم متنفرم

از زن عمو ی تازه به دوران رسیدم هم بدم میاد

از پسر تپل کوچه پشتیمون اصلا بدم نمیاد خیلی هم دوسش دارم

دلم می خواد برم از یه راننده تریلی (از این ماموتا) خاستگاری٬خواستگاری؟ کنم

اگه جواب رد بده می رم از یه مردی که لنج ماهیگیری داره خاستگاری ٬خواستگاری؟ چه می دونم بابا دیگه حالا هر چی ٬می کنم!

خیلی هم من دختر جدی هستم

خیلی هم خودمو می گیرم

خیلی مغرور و از خود راضی و بی تربیت و بی ادب و بی نزاکت هم هستم

خیلی گاو هم هستم

اصلا هم مصمم نیستم

اصلا حوصله فضولی کردن ندارم

به کاره کسی کاری ندارم خوش هم ندارم کسی به کارم کار داشته باشه

الانم دوست دارم با صدای بلند آهنگ گوش کنم خودمم باهاش بخونم

به من چه که بقیه خوابن.

از آدمهای خاکی ااصلا خوشم نمیاد٬یعنی چی آدم با همه بخواد صمیمی بازی در بیاره؟

در حال حاضر هم تعداد آدمهایی که بتونم تحملشون کنم ۴-۵ تا بیشتر نیستن!

غرغرو هم نیستم

گول زنکم!یعنی ...یعنی نداره.همه چیو که نباید توضیح داد

یه روز از یکی خوشم میاد...یه روز بدم میاد...یه روز خوشم میاد.... یه روز بدم میاد

نمی دونم که صبور هستم یا نه اما می گن که هستم

از خرید کردن هم اصلا خوشم نمیاد مخصوصا خرید سو تی ن و مانتو و شلوار و لباس و کیف و زلم زیمبو

فقط کفش خریدن رو دوست دارم

از زلم زیمبو هم بدم نمیاد فقط اگه آدمش پیدا بشه و برام بخره منم به خودم آویزونشون می کنم.

جنبه ی کتاب خوندن هم ندارم.تا یه هفته یا دچار بحران شخصیتی می شم با میرم عاشق شخضیت کتابه می شم.

فیلم دیدن هم همینطور

مثلا دیشب یه فیلم دیدم دختره از دوست پسرش بود شوهرش بود کی بود نمی دونم بچه دار شد حالا نفهمیدم طرفش مُرد یا گذاشت رفت(خوب اول فیلم رو ندیدم دیگه اه حالا هی گیر بده!)خلاصه دختره آواره شده بود حامله هم شده بود و کلی ماجرا بعد بچه اش که به دنیا اومد چقدر حس قشنگی بود.آدم یه بچه داشته باشه که باید بزرگش کنه!باحاله نه؟!

حالا فکر کن...من الان دلم بچه می خواد.

جنبه ندارم یعنی همین !

خوب نادی جان حالا از اول بخون ببین چه موجود دوست داشتنی و گلی هستی!

SIP2004662