l-:

من هنوز تخلیه نشدم

امروز تموم آرشیو اینجا رو خوندم.خوشم اومد!

سرم درد می کنه.دلمم همینطور

برم بخوابم بهتره

الان ملت بیدار میشن باز غصه اشون می گیره که من تا صبح پای کامپوتر بودم

ولی خوب دوست دارم بنویسم الان

وای کاش من قیافه ام همیشه اینجوری بود.اینجوری دیگه بابا~~>

اما هی این شیکلکارو که می بینم این دوتا از همه بیشتر شبیه امه~~~>

نمره فیزیک رو که دیدم اینجوری بودم~~>

سر جلسه ها هم اینجوری~~>

امشب هم دقیقا اینجوری~~>

الانم اینجوری~~>

فردا هم اونجوری~~>

پس فردا....

هه جدا تا اینجاشو خوندی؟ =))دیوونه.

بالاخره ملت بیدار شدن خیالت راحت شد؟!

دود سیگار را بگیر و به عرش رو

خوب الان مرض update کردن گرفتم

 کلی امشب بغض داشتم.انقدر فشارش دادم که بره تو که احساس می کردم الانه که از پشت سرم بزنه بیرون.

حالا چرا اونجا؟! نمی دونم.حسه دیگه

چند روز پیش یه اتفاق خیلی جالب واسم افتاد.یه تجربه ی جدید.یه هنری که بالاخره به آرشیو هنرهای قبلیم اضافه شد.

آخه شما که نمی دونین آدم چقدر خندش می گیره وقتی جلوی نمره ی دانشجویش یه صفر می بینه که انگاری استاده با تمومه حرصش دوتا خط هم این ور و اون ورش کشیده باشه!

خیلی خندیدم.خیلی با مزه بود..

به من بگو بررو دختر شیرازی بشو اما نگو برو کادو بگیر٬خوب؟

دود سیگار را ببین برو بمیر...زیر پای را ببین ز جان گذر ز جان ز خانمان گذر...

جدا اگه امروز وقت دکتر نداشتی بی هوا می گفتم بیای بریم بخندیم!

حس کردم خیلی زندگی معمولی و روتین و منظمی دارم.از اون زندگیها که خیلی راحت می شه پیش بینیشون کرد.

یه رفیق دارم از سال ۸۱.هنوزم دارمش.خیلی بچه ی باحالیه!کلی الان فرق کرده.دورو ورش کلی دخترای رنگارنگه.اما یه خاصیتی داره.دقیقا وقتهای که من خیلی ناراحتم و هیچ کسی هم نیست و من میام نت که وقت تلف کنم اون هست.

 امشب داشتیم صحبت می کردیم.یه مشکل داره با این دوست دختراش.حالا طولانیه من حال ندارم بگم.ولی نکته ی جالبش اینجا بود که دقیقا نظراتش با نظرات من پیرامون همین عشقولی بازیها و کولی بازی ها یکی بود.

چه جوری بگم.یعنی از دید اون که یه پسر بود می گفت من دوست دارم اینجوری اینجوری اینجوری اما دوست دخترم می گه نه اونجوری اونجوری و...

خوب اینو داشته باشین.

اونوقت فکر کن یکی هم به تو بگه که کاملا رفتارات مثه یه پسر و هی هم ازت بخواد یکم لوس بازی ها و با نمک بازیهای دخترونه هم داشته باشی و تو هی سعی کنی و نشه.

حالا می خوام بگم که خدا در خلقت من دچار تردید شده!عجولانه تصمیم گرفته و آخرش شدم این!

به جان کی قسم بخورم من اصلا و ابدا دوست ندارم هی اصرار هی اصرار که آی ملت من شبیه پسرام و هیچ علاقه ای هم ندارم به اینکه خودم رو نادیده بگیرم و برم تو قالب کسی که من نیست.

خیلی زیاد هم دوست دارم مثلا مثل دختر خاله ی عزیزم باشم و کلی دخترونه و کلی مهربون و کلی لوس و کلی با افکار و منطق های خاص خودش باشم و فکر کنم که همه عاشقم هستند و فکر کنم که من هم هر آن از عشق حسن و حسین و علی و جواد و رضا ِ که بمیرم.اما نمیشه!

بابا به پیر به پیغمبر نمیشه.

به وحید حرف باحالی زدم!همین رفیقمو میگم.

اینکه آدم اولش هی حس می کنم که عاشق شده یکم که می گذره می گه حالا عاشق که نه ولی خوب دوستش دارم.کم کم هم یادش میفته که از تیپ طرف خوشش نمیاد٬طرف چرا گوشه ی فرش اتاقش اونجوری تا خورده بود٬ا ا ا طرف چرا انقدر سیریشه و هزارتا چیزه دیگه...

حالا این می گذره و تموم میشه.من اگه فردا روز یکی دیگه بیاد که حس کنم دوسش دارم اما بازم می ترسم از اینکه آخرش بشه اونجوری.

یعنی آدم به خودش شک می کنه.به احساساتش که در آینده میاد.

و در نهایت اینکه بهتره همه ی اینها باشه و نباشه.یعنی اگه امد خوش امد.

یعنی اینکه بزار باشه اگه می خواد هم نباشه

یعنی خوب هیچ خیالی هم نیست

یعنی اینکه آدم باید بفهمه که کسی موندنی نیست

یعنی روی طرف حساب بلند مدت باز نکن

یعنی بابا گیر نده دیگه باشه حالا هر جور که راحتی

یکم آدم کمتر از خودش انتظار داشته باشه خیلی خوش می گذره

مثلا وقتی از خودت انتظار صفر داری میری میبینی شدی ۱ خوب خوشحالم میشی!

برو گوشه ای نشین و ساز زن...

 

نقشه های که برای امشب کشیدم عملی نشد

مثه هر نقشه ایی که می کشی و آخرشم هیچی

اصلا هر وقت نقشه می کشی همینجوری می شه

فقط یه چیزیو فهمیدم؛اینکه وقتی با چند نفر بری بیرون هی باید متلک بشنوی٬ولی وقتی تنها میری بیرون مدام باید از پیرمردهای هیز و مردهای متاهل بترسی.به جان خودم!

نزدیک بود برم زیر ماشین٬اگه پسره ی احمق یکم دیرتر کله اشو اینوری میکرد الان باید دست و پام توی کج می بود.

پس این مطب دکتر روانشناسه که می گن دور و بره خونه شماست کجاست؟!نیست که.

پ.ن:شما می گین من با این پسر عمه ی الاغم چی کار کنم؟!بزنم بکشمش خوبه؟ پرو پرو اومده پای کامپوتر ما.اسمشم توی قسمت favorites نوشته٬حالا من هرکاری می کنم اسمش delete نمیشه!هر وقت هم می رم به favorite های عزیز سر بزنم چشم به اسم کریح این موجود مزخرف می خوره و دلم می خواد بزنم خودمو بکشم!

ببین جهان چگونه کرده است راست

آدم که ۱۲ ساعت بخوابه و بازم به زور بیدار بشه تبدیل می شه به یه آدم کسخل.

فکرشو بکن٬یه آدم کلی کسشعر می نویسه(این آدم اون آدم نیست٬یه آدم دیگه است)٬و بعد تو با خودت میگی آخه اینها چطور این همه می فهمن و چقدر باحال زندگی می کنن؛

اونوقت تو یه الگو می گیری.می خوای بشی اونجوری.اما غافل از اینکه اون آدمها اصلا شبیه وبلاگهاشون نیستن.اونا دوست دارن که اونجوری باشن

یعنی عقده ی اونجوری بودنشون رو توی وبلاگه تخلیه می کنن

بعد تو میای و یکم اونجوری میشی.اونوقت زندگیت به فاک می ره.

اونوقت نمی تونی یه عده آدم رو تحمل کنی

اونوقت فکر می کنی که امکان نداره بعضی وقتها مسائل به همین سادگی باشه

اونوقت می شی یه کسخل واقعی

من وقتی از این وبلاگها پیدا می کنم تموم آرشیوش رو می خونم.اولیش وبلاگ fluency بود.یادته؟

شاید دو بار کل آرشیوش رو خوندم

حالا می دونی اصلا شراره ای وجود نداشت؟همش کار اون امیر کسخل بود

از بچه های امیر کبیر٬یه آدم خیلی موفق.حالا درسته که پدرش فوت کرده بود و مادرش مشکل عصبی داشت و ...که البته به همینهاشم شک دارم.

نمی دونم این دانشگاه امیر کیری(اشتباه تایپی نیست٬چرا می خندی؟)چه خبره که نصف دانشجوهاش کلی کسخل ان!

حالا جالبترش اینجاست که اصلا نمی تونستی بین اون و نوشته هاش رابطه برقرار کنی.

یعنی هیچ شباهتی باهم نداشتن.

ولی خوب این آدمها خیلی می فهمن و رو نمی کنن.یعنی توی زندگی واقعی شون رو نمی کنن.

امروز می خوام برم بیرون.کلی کسخلم.روز جالبی در پیش رو خواهیم داشت.البته اگه این حس بمونه و نره.می دونی که اصلا ثبات ندارم

نقشه های هیجان انگیزی کشیدم.

شاید شب بیام و دوباره بنویسم.شاید که نه حتما.

خلاصه اینکه با پول بابایی پز نده!

از ۱۰۰ نمره ی فیزیک ۲ شدم ۱.

هیچی همین جوری گفتم دور همیم یه چیز بگم بخندیم!

دلم نمی خواد تمومش کنم.هنوز دلم خالی نشده.دوست دارم هی کس شعر بگم!یا نگم تا این حس بمونه و خودشو یه جای دیگه خالی کنه.مثلا روی یه صندلی جلوی یه آدمی که موهاش سفید شده باشه.یه آدمی که خیلی بیشتر از تو می فهمه و خیلی راحت می تونه بهت بگه آخه بچه تو چی می فهمی و تو نتونی در جوابش هیچی ِ هیچی بگی.

دلم هزارتا کتاب می خواد.

ـ ـ نگاه کن٬ای!

نگاه کن که چگونه

فریاد خشم من از نگاهم شعله می کشد

چنان که پنداری

تندیسی عظیم با ریه های پولادین خویش

نفس می کشد.ـ ـ

من این مرضم رو دوست ندارم.همش از توو می سوزم.من اصلا اون شربت غلیظ سفید و قرصهای صورتی و زرد و سفیدم رو دوست ندارم.من زخم معده دوست ندارم.من این همه توجه و بخور و نخور کن ها رو دوست ندارم.من این ۸ ساعتهای لعنتی رو که تند تند  تموم می شن رو دوست ندارم.

این منم...

من اصلا حس درس خوندنم نمیاد.گشاد شده خیلی...!

هه هه همه از دستم کلافه و خسته شدن.دلم الان چند شب بستری توی بیمارستان می خواد اونم بدون ملاقاتی.

خیلی لجبازیم گرفته.دلم بازی بچرخ تا بچرخیم می خواد.

امروز خواب دیدم با یخ دختر چادری کلی دعوا کردم،کلی داد زدم سرش.الان احساس سبکی می کنم.

بیا بریم کوه؛کاش یا تو دختر بودی یا من پسر.

از وقتی که خودم شدم یعنی خودِ خودم،کم پیش میاد کسی بتونه تحملم کنه..

حالا بزار امتحانا تموم بشه یه فکری هم واسه این حال لعنتی میکنم.

بعضی وقتا حالمو بهم می زنی.از اینکه می گی بگو و شاد باش بخند!از اینجاها می شه فهمید که تو خودتو خیلی خیلی دوست داری.انگاری به آخر خط رسیدیم اما هیچ کدوم بلیط نداریم که پیاده شیم.الکی خودمونو پشت صندلی ها قایم کردیم.خودمونم خوب می فهمیم که آخرش اینه که می ندازنمون بیرون.هرچقدم که خوب قایم بشیم...!

می خواستم یه عکس بزارم اینجا از دیشب هرچی تلاش می کنم که آپلودش کنم نمی شه که نمی شه!

ISP0518008

من هنوز روی حرفم پافشاری می کردم و می گفتم اینو.

بعد فهمیدم خوب راست می گه دیگه این پای چپه این پای راست...!

فکر نکنی رانندگی بلد نیستیم؛پای چپ و راستمون رو قاطی کردیم.گرچه همون رانندگی هم بلد نیستیم!

و اینکه دو شب پیش تر بالاخره مثل آدم رانندگی کردیم و کیفور شدیم.در خواب البته.

پ.ن:اصلا با هیچ منطقی نمی تونم خودم رو قانع کنم که می شه رضا صادقی و آهنگهاش رو دوست داشت.

پ.ن۲:هی پسر کامپوترم قاطی کرده...انقدر تند تند همه ی سایت ها رو باز می کنه...انگاری مست کرده!